سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 2846
کل یادداشتها ها : 2
خبر مایه


این اولین ماه رمضونیه که در کنارهمسرم میگذرونم.ما به تازگی باهم عقد کردیم.

دیشب با همسرم رفتیم حرم.حدود یک ساعت از اذون گذشته بود.از پارکینگ که اومدیم بالا و وارد صحن حرم شدیم همسرم گفت:اینجا همون صحنیه که توش افطاری میدن.

فرشا هنوز پهن بود و خدام حرم وسایلا رو جمع میکردن و عده ی کمی از مردم هم هنوز در گوشه و کنار نشسته بودند.

خدا رو شکر سه ساله که منم توفیق مهمون آقا شدن رو تو ماه رمضون داشتم.میدونستم چه حال و هوای خاص و قشنگی داره.

رفتیم زیارت و وقتی دوباره برگشتیم به همون صحن,دیگه مردم همه رفته بودند.

فقط یه صحن بزرگ بود با کلی فرشای جمع شده ی قرمز رنگ...

یه لحظه گذشت...

فقط یه لحظه,به اندازه ی یه نگاه و یه لبخند و گفتن یه خوش به حالشون توی دلم...

همسرم کنار فرشا ازم یه عکس گرفت و منم از او.

امروز عصر بود که همسرم زنگ زد.

بعد از سلام و احوال پرسی گفت:امروز افطاری کجا دعوتیم؟

گفتم:نمیدونم! مگه دعوتیم؟

گفت بابا"یعنی بابای من" زنگ زده و گفته امشب افطاری جایی دعوتیم ولی نگفته کجا؟!

ازم خواست خبرشو بهش بدم.

بابا که اومد قضیه رو پرسیدم.

بابا گفت:امشب میریم حرم...

با خوشحالی به همسرم زنگ زدم.با یه دنیا شور و شعف گفتم:امشب افطار,مهمون امام رضاییم.

همسرم هم خیلی خوشحال شد.

امشب سر سفره ی افطار حرم آقا,همسرم موبایلشو در آورد و عکسی رو که دیشبش گرفته بودیم به مامان و بابا نشون داد.

نگاهمون بهم دوخته شد و هر دو از شوق خندیدیم...

ممنونم ای امام رئوف...


      به جای...
پیام رسان
+ سلام. اینجا جایی است برای در میان گذاشتن خاطرات,احساسات,تجربیات و دل نوشته هایم با تو... تویی که نمیشناسمت و مرا نمی شناسی اما ممکن است گاهی بعد از خواندن نوشته هایم حس کنی که انگار اینجا کسی است که از ته ته دل تو مینویسد... و این یعنی من و تو در تجربه ی حسی,خاطره ای,یا تجربه ای مشترکیم. و آنجا دقیقا همان جایی است که ما اگر چه در ظاهر فرسنگ ها دور از هم,اما نزدیک همیم...






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ